raminmolaei@gmail.com
023049.jpg
سِررانو آرسه - ترجمه رامين مولايي: « بينوايان » ويكتو هوگو مورد توجه «ماريو بارگاس يوسا» است چرا كه: «بينوايان آخرين رمان كلاسيك برجسته جهان است، درست همان گونه كه «مادام بواري » اولين رمان برجسته مدرن است. اينها بسيار به هم نزديك هستند هرچند كه مادام بواري پيشتر از بينوايان منتشرشد. بينوايان به واقع دايره رمان كلاسيك را كامل كرد و بست. بينوايان مرا به واسطه افكار واحساسات بنيادين و وسوسه هاي انساني كه در طول داستان به كار گرفته شده اند، به شدت متأثر مي سازد. در اين رمان از آن نوع پاكي، تعالي يا فلسفي گري غريب كه براي نمونه در دنياي فلوبر شاخص است، خبري نيست.

من دنياي هوگو را بسيار بيشتر بنيادي مي بينم، دنيايي به قاعده، جايي كه خير و شر در نهايت كمال از يكديگر متمايز مي گردند اما در عين حال با نوعي زبردستي و قريحه دروني بي همتا اداره و هدايت مي شوند. به علاوه هوگو از اين نقطه نظر نيز برايم جذاب است كه از تاريخ به مثابه ماده اي داستاني استفاده مي كند و نتيجه اين فرآيند به ديد من بسيار درخشان است، شايد از آن رو كه خودم هم از تاريخ به عنوان ماده خام داستاني بسيار استفاده كرده ام ». اين گوشه اي از نظرات نويسنده معروف پرويي ضمن گفت وگويي است كه در وقت استراحت ميان كلاس هاي درسي دانشگاه سانتاندر با وي ترتيب دادم. ادامه گفت وگوي من با ماريو بارگاس يوسا را بخوانيد تا بيشتر با ديدگاه هاي وي درباره ادبيات، هوگو، فلوبر و نيز نوع نگاه ايشان در رمان هايشان آشنا شويد:

• فلوبر شايد يك انسان گريز و نويسنده اقليتي از جامعه بود و برعكس هوگو اين قابليت را دارا بود كه با بزرگترين خواسته ها و دادخواست هاي جامعه اش ارتباط برقراركند.

هوگو بي شك از امتياز و جايگاهي رفيع به خصوص در عصرمدرن برخوردار بود. ادبيات والا و قوي به مشكل بودن خودارد و از اين رو براي خواننده عام دشواري هايي به بار مي آورد و درست به همين خاطر بسياري از رمان هاي قوي مدرن براي اقليتي خاص قابل استفاده هستند و يا درواقع عده خاصي آنها را مي خوانند. اين قضيه در مورد «اوليسِ» جويس و يا «در جستجوي زمان ازدست رفته»ي مارسل پروست كه در چارچوب و محدوده عامه جامعه جريان دارند ولي از نظر عمق تفكر به كار گرفته شده در آنها به غايت دشوارند، كاملا صادق است؛ رمان هايي كه توان به وجودآوردن نيرو و برجاگذاردن تأثير عميق روحي كه از آنها انتظار مي رود را دارايند. اما در عوض، در مورد ويكتور هوگو اين قضيه كاملا متفاوت است، يعني او نويسنده اي بزرگ، اصيل، خلاق و . . . است كه با رمان هاي اجتماعي اش به بالاترين سطح مقبوليت در نزد عوام دست مي يابد.

•شما در « شكوه جاوداني » نه تنها به نوشتن مقاله تحقيقي بزرگي درباره فلوبر، بلكه به شيوه اي شاعرانه به ادبيات وي مي پردازيد، شما براي او در ادبيات جهاني چه جايگاهي را متصور هستيد؟

او اولين نويسنده مدرن بود، از اين جهت كه درست ترين و واقعي ترين معيارهاي مورد نياز و قابل اعتنا براي آن كه داستان از قدرت فريبايي بهره مند شود، نيز باورپذير و وجودي مستقل داشته باشد را ارائه داد، هم آنچه كه همه نويسندگان تا امروز، تنها به شيوه اي خودبه خود انجام مي دهند و نه براساس شناختي كامل و جامع. وي اولين و بزرگ ترين تئوريسين نوعي از رمان بود كه ما امروز آن را به نام «رمان مدرن» مي شناسيم، عرصه اي كه در آن مي توانيم تشريح كنيم چه كسي راوي داستان است يا چه رابطه اي ميان شخصيت هاي داستان وجود دارد. همچنين او نويسنده برجسته رمان هاي ارزنده اي است كه آشكارا مبين باورهاي اوست در مورد آنچه كه ادبيات بايد باشد. من گمان نمي كنم هيچ نويسنده اي در عصر او چنين ديدگاه نظري روشن و عميق درباره رمان داشته است.

•به عنوان يك نويسنده، بارگاس يوسا از زمان نوشتن آن مقاله تاكنون چه تحولي پيداكرده است؟

خُب از آن زمان ۳۰ سال گذشته است. تاكنون من آثاري فراوان، سخنراني ها، ماجراها، تجربه ها و ضدماجراهايي داشته ام و به نوعي از همه آنها هنگام نوشتن بهره مي برم. ماده ابتدايي كار يك نويسنده زندگي شخصي و تجربه هاي اوست و گمان مي كنم همين موضوع به من ديدگاهي بسيار درخور و متناسب با زندگي و واقعيت داده است.

•بنابراين در رمان هاي شما، زندگي تان به نوعي در پس پرده داستان حضور دارد؟

در مورد من، بله همينطور است. هستند نويسندگاني كه از تجارب زندگي شان خيلي كم استفاده مي كنند، ولي معتقدم هر آنچه كه تا امروز نوشته ام همه تجربه هاي شخصي ام بوده اند؛ البته اين نه به آن معناست كه رمان هايم اُتوبيوگرافي هايي زيركانه باشند، چرا كه در آنها سهم ابداع و خلاقيت بسيار بيش از حافظه است.

•رمان نويس معاصر به چه شكل با معضلات اجتماعي كه وي را دربرگرفته، رودررو مي شود؟

همانند دوران ديكنز يا ويكتور هوگو، رمان به طور اخص، و ادبيات به طور عام، نمي توانند دور از مشكلات و مسائل مردم هم عصرشان باشند، و به گونه اي نويسندگان مجبورند كه اين مشكلات را در آثار خود بازتاب دهند. نمي خواهم بگويم همه رمان ها مي بايد درونمايه اي سياسي داشته باشند، و نه اينكه تنها بايد رمان هاي مصالحه آميز نوشته شوند. نويسنده بايد انساني مستقل و مختار باشد و تنها درباره آنچه وي را برمي انگيزد يا تحت تأثير قرارمي دهد، بنويسد. اما به هر شكل، رمان بايد در زندگي اي كه نويسنده با مردم پيرامونش در آن سهيم است ريشه داشته باشد، چون در غير اين صورت رمان از واقعيت دور و با آن بيگانه مي شود و وقتي چنين شد به ادبياتي نامانا بدل مي گردد. زماني يك جامعه ادبياتي را برمي تابد كه بازتاب خود را در آن ببيند و به او در درك مسائل و مشكلاتش كمك كند.

• در رمان هاي ديكنز يا هوگو، عوارض آزاردهنده ناشي از به وقوع پيوستن انقلاب صنعتي بسيار مورد توجه قرار گرفته اند. يكي از مشكلات امروز، مسئله مهاجران است، شما در مورد ايشان خواهيد نوشت؟

نمي دانم، به طور قطع نمي توانم بگويم كه در آينده راجع به اين موضوع مي نويسم يا نه. اما اين موضوع بسيار مهمي در عصر ماست كه براي همه كشورها اهميت دارد چه كشورهايي كه مهاجر صادر مي كنند و چه آنها كه مهاجران را مي پذيرند. البته اين مسئله اي است كه بايد در ادبيات بازتاب پيداكند. اين مشكلي است كه بايد بدون پيشداوري هاي رايج بررسي شود، چون در پاره اي از جوامع پيشرفته نوعي نفرت و كينه نسبت به مهاجران وجود دارد، آن هم از سوي كساني كه ايشان را سرچشمه همه مشكلات و بدي ها مي دانند: مي آيند و كار را از مردم خودمان مي گيرند، با خودشان آداب اجتماعي نامأنوس با جامعه ما به ارمغان مي آورند و . . .در صورتي كه به دور از اين پيشداوري هاي منفي، مهاجرت پديده اي مغتنم است و بيش از همه براي جوامع اروپايي كه آمار زاد و ولد در آنها سير نزولي دارد. از اين رو مي بايد مهاجرت از سوي نهادهايي كه تأمين و تنظيم كننده زندگي دموكراتيك هستند، در چارچوب قوانيني كارآمد مورد تجزيه و تحليل قرارگيرد