شاخه خشکیده - داستانی از Ana Maria Matute

 

 

شاخه‌ي خشكيده

آنا ماريا ماتوته

 

1

شش سال بيشتر نداشت و هنوز هم او را با خود به مزرعه نمي‌بردند. فصل درو بود و گرماي سوزاني بر راه‌ها مي‌باريد. او را در خانه تنها مي‌گذاشتند، در را قفل مي‌كردند و به او گوشزد مي‌كردند:« بچه‌ي خوبي باش و شلوغ هم نكن، اگر هم كاري داشتي، از پنجره دُنيا كلمنتينا[1]  صدا بزن.»

او سرش را تكان مي‌داد كه يعني:« باشه». اما هرگز كار خاصي برايش پيش نمي‌آمد و تمام روز لب پنجره مي‌نشست و با پيپا[2]  بازي مي‌كرد.

دُنيا كلمنتينا از توي باغچه نگاهش مي‌كرد. خانه‌هاشان ديوار به ديوار بود، هرچند خانه‌ي دُنيا كلمنتينا خيلي بزرگتر بود و به‌علاوه باغچه‌اي هم داشت، با يك درخت گلابي و دوتا هم آلو. در گوشه‌ي ديوار پنجره‌اي بود كه دخترك هميشه لب آن مي‌نشست. گاهي دُنيا كلمنتينا چشم از دوخت‌و‌دوزش برمي‌داشت و به او نگاهي مي‌انداخت.

ـ چي كارا مي‌كني، دختر كوچولو؟

دخترك هم كه ميان دو رشته گيس‌باف موهاي سياهش، چهره‌اي تكيده و رنگ‌پريده داشت، جواب مي‌داد:

ـ دارم با پيپا بازي مي‌كنم.

و دُنيا كلمنتينا باز سرگرم خياطي‌اش


1.doña Clementina: اين نام در زبان اسپانيايي كنايه از زني به غايت مهربان و دلسوزست.م

2.Pipa : اين واژه در زبان اسپانيايي كنايه از چيزي دلخوش‌كُنك است.م

3.Mediavilla

 

ادامه نوشته

پیرمرد پشیمان - داستانی از Ana Maria Matute

 

El Arrepentido

Ana María Matute

 

پيرمرد پشيمان

آنا ماريا ماتوته

 

            كافه دلگير و تاريك بود. نماي اصلي كافه رو به جاده و درِ پشتي آن مشرف به ساحل بود. دري كه رو به ساحل باز مي‌شد با حصيري پوشيده شده بود كه با هر نسيم تكان مي‌خورد و صدايي  می داد شبيه ساييده شدن دو تكه استخوان روي هم.

            تومئو[1]ي پير بر آستانه در نشسته


1.Tomeu

ادامه نوشته

ِهشتادمین تولد ماتوتهِ Ana Maria Matute

گفت وگو با آنا ماريا ماتوته، نويسنده اسپانيايى
زنده بودن: بهترين هديه هشتاد سالگى من
ترجمه: رامين مولايى raminmolaei@gmail.com
129330.jpg
ادامه نوشته

یلوم - Harold Bloom

Harold  Bloom

“در دنياي آنگلوساكسون ، مطالعه جدي ادبيات ، مرده است”

 متن مصاحبه روزنامه ال پائيس با  “ هرولد بلوم ”  Harold Bloom استاد ادبيات معاصر در دانشگاه ييل آمريكا و منتقد ادبي برجسته ، به بهانه اعلام انتخاب وي از سوي هيئت داوران جايزه ادبي كاتالونيا2002  براي دريافت اين جايزه در حوزه نقد ادبيات . يادآور مي شوم كه اين گفتگو چند روز  پيش از مراسم اهداي اين جايزه به او كه در 22 ماه مه سال ميلادي جاري اول خرداد گذشته- برگزارشد ، انجام شده است.

ترجمه : رامين مولايي

هرولد بلوم  مولف كتاب “ قاعده غربي ” و برنده جايزه ادبي كاتالونيا 2002 منتقد سرسخت پديده چندفرهنگي و نيز آموزه هاي آن است. او اما در مقابل به همين ميزان از منزلت و مقام زيبايي شناسي و فوايد ادبيات براي زندگي دفاع مي كند. وي متولد 1930 در نيويورك و فرزند  خانواده اي يهودي از مهاجران اروپاي شرقي است و از كرسي استاديش در دانشگاه ييل براي از ميان بردن  نسخه آمريكايي فرماليسم ادبي و نقد نو  سود مي جويد و بر روي نظريه و تفسير ويژه خود از  پساساختارگرايي و نئورمانتيسيم  و آنچه امروزه به كناري وانهاده شده است ، كار مي كند . هرولد بلوم  متجاوز از بيست كتاب مناقشه برانگيز در حوزه نقد ادبي نگاشته است  كه از ميان آنها مي توان به “ خواندن ، چگونه و چرا ؟ ” ، “ قاعده غربي ” و آخرين شان “ شكسپير ، اختراع انساني ” اشاره كرد.

س : هيئت داوران شما را شايسته دريافت جايزه كاتالونيا دانستند و

ج : بله و اجازه بدهيد همين جا بگويم كه من بسيار سپاسگزارم . اين جايزه در حالي به من تعلق مي گيرد كه تاكنون چنين افتخاري  در ايالات متحده نصيب ام نشده بود . در طي  چندين سال تحقيق و تدريس آنچه كه در كشورم نثارم شده جز انتقاداتي تحريف آميز نبوده است.

س: فكر مي كنيد توفيق انديشه هاي شما در خارج از ايالات متحده ناشي از حل و فصل و گذر از اين مباحث در كشور خودتان است ؟

ج : نه ، اينطور فكر نمي كنم . به اعتقاد من ما هميشه در همان وضعيت هستيم : در جهان آنگلوساكسون هنوز موج تسويه سياسي حاكم است . براي مثال من در بريتانيا يك مطرودم و حتي نمي شود نام مرا بر زبان آورد. در كل من در حوزه اين كشورها يك رانده شده ام ، يك پيامبر بي اعجاز ، يك زنديق! آنچه كه شايد به ادعاهاي من نسبت به روند رو به رشد خودتخريبي كه جهان آكادميك آنگلوساكسون تمام هم و غم خود را در اين جهت بكاربسته ، باز گردد. سير تخريبي كه از تقابل فرهنگي دهه هفتاد ميلادي آغاز و شاهد بوديم كه با جنگ ويتنام سرعت بيشتري گرفت. همچنين كينه و تنفري متولد شد كه به نوبه خود جاي خود را به مشربي كه آن را “ مكتب آسيب رساني ” ناميده ام ، داد.

س‌: پس شما طرفدار ………

ج : در دنياي آنگلوساكسون مطالعه و تحقيق جدي برروي ادبيات مرده است. من زماني به اين موضوع واقف شدم كه به خودم گفتم شايد كار من هم اين بوده كه صرفاً به بيشترين تعداد ممكن خواننده براي آثارم  دست پيدا كنم. به اين ترتيب از سال 1990 متحول شدم و در اين دوره هاست كه من نسبت به اين مسئله كه هيچ تفاوتي ميان آن گونه كه مي نويسم و آن گونه كه فكر مي كنم ، وجود ندارد ، دقيق شدم . آنچه كه سعي در انجامش  دارم ، دفاع از اصل سنتي ادبيات غربي است.من مايلم تا اين مسئله را كه چرا شكسپير ، سروانتس ، دانته ، ميلتون، ديكنز و بسياري ديگر از اين دست نويسندگاني اند كه مردم بايد آثارشان را بخوانند، به دانشجويان ام نشان دهم ،   اما در دانشگاه هاي دنياي آنگلوساكسون اين دغدغه و جدل به فراموشي سپرده شده است ، به اين ترتيب آنچه كه در كتاب ها و كلاس هايم آن را بسط و هدايت اش مي كنم نوعي جنگ چريكي ، مثل طالبان است!! با اين يقين كه مبارزه در اينجا خاتمه يافته و ب ي فايده است . ولي وضع در ديگر بخش هاي دنيا به اين منوال نيست. دنياي ديگري نيز هست كه در آنجا اشخاصي گمان دارند كه پيروز اين جنگ هستند ، من با مترجمان ، كارشناسان و محققين بسياري صحبت كرده ام كه بر اين اعتقادند. در تمامي كشورهاي آنگلوساكسون ، مطالعه ادبيات انگليسي ، ادبيات تطبيقي و نيز ادبيات ساير زبان ها كاملاً از ميان مي رود و جاي خود را به مطالعه فرهنگ ها خواهد سپرد ولي اين  نيز به نوبه خود رفته رفته محو خواهدشد ، چراكه دانشجويان تا جايي كه بتوانند از زير بار آن شانه خالي مي كنند.

س : مطالعات فرهنگي  شما چگونه از ساير فعاليت ها در اين حوزه متمايز مي شود؟      

ج : براي نمونه من  شكسپير را تدريس مي كنم آنطور كه در موردش مي نويسند و به همين نحو ساموئل جكسون ، امرسون  و  بردلي را . شما كتاب مرا راجع به شكسپير خوانده ايد؟

ج : بله .

س : من اساساً شكسپير را به همان روش درس مي دهم . من نشان مي دهم كه چگونه واقعيت در همه ابعادش  انديشه ايست برآمده از حواس پنجگانه . مايل نيستم به او نه از ديدگاه يك تاريخ نگار بنگرم و نه او را براي بيدار ساختن وجدان ها بكارگيرم. همينطور خودم را درگير عناصر طبقه هاي  اجتماعي كه براي  به  تصويركشيدن شان در آثار خود به كارگرفته مي شوند ، نمي كنم. به همين شيوه ممارست او را به حساب اينكه آثارش نتيجه عوامل جمعي و نيروهاي اجتماعي هستند نيز  نمي گذارم. تاكنون هيچكس به من پاسخ قانع كننده اي در برابر پرسش پيرامون انگاره هاي توانمند اجتماعي كه سبب ساز پيدايي شكسپير و آثارش شده اند ، نداده است. چگونه است كه  بن  جانسون يا  كريستوفر  مارلو، يا در سطحي متفاوت ، توماس ميدلتون به عنوان افرادي كه همزمان آن  دسته انرژي هاي اجتماعي بر آنها نيز تاٌثير گذار بوده اند ، به توفيقي چون او دست پيدانكردند؟ من دليل اش را جستجو كردم و دريافتم كه وجه افتراق شكسپير با ديگر مؤلفان چنان عظيم است كه نمي توان آن را در يك تفاوت كمي خلاصه كرد. آنها اساساً گونه هايي  مختلف و متمايزند .

س : در واقع شما سعي در بازشناساندن تفاوت بنيادين شاعران داريد؟

ج : بيش از همه تفاوت در ميزان بلندمرتبگي ايشان در ادراك  زيبايي شناسي ، توان و نيروي انساني و استعداد و قابليت نفوذي است كه از آن برخوردارند. پس چطور  همان روشي كه براي تحليل و تشريح آثار سروانتس به كار مي رود  در مورد تفسير آثار ديگر نويسندگان نيز به خدمت گرفته مي شود؟ سروانتس درام نويس بسيار بدي بود ، اما  هم او در فهرست آثارش “ دن كيخوته ” ـ دن كيشوت ـ را دارد ، كه همين به تنهايي هوش و استعداد وي را از ديگران متمايز مي سازد. اما مطالعات چندفرهنگي ، اشاره به “ جامائيكا  كين كيد ” و “ توني  موريسون ” دارند . آنها ادعاي چپ بودن دارند و هر كه را چون من كه معتقد به سنت ادبي است ، راستي  مي دانند‌ ! در حاليكه من در همه عمرم يك سوسياليست بوده ام ، آنهم سوسياليستي در آمريكا ، جايي كه تنها ايدئولوژي ممكن كاپيتاليسم است. طنز تلخ و تاسف بار نهفته در اين آموزه ها آنجاست كه آنها وقتي براي مثال شكسپير تدريس مي كنند متوسل به قواعد نقد فمينيستي ، ماركسيستي  و غيره مي شوند و معجوني مي پزند از قوانين نقد ماركسيستي با چاشني فلفل عقايد فوكو ، آنهم فوكو از نوع آمريكايي اش !  فوكو  اصلاً براي من جالب نيست. او يك ايدئولوگ است ومن از ايدئولوگ ها خوشم نمي آيد . من قائل به هيچ ايدئولوژي نيستم . من “ اسكار  وايلد ” را به “ لوي اشتراوس” ها و فوكو ها  ترجيح مي دهم. من مقاله اعجازآميز وايلد را در مورد سوسياليسم همواره به خاطر دارم و با او در وجود يك روح انساني برآمده از يك جوهر واحد كاملاً موافقم.

س : پس شما در حوزه نقد و منتقد چگونه خود را ارزيابي مي كنيد؟

ج : من همواره يك منتقد پراگماتيك بوده ام ، هر چند در اين وادي خود را همسو با  وايلد يا “ والتر جكسون بت” يا “ كِنِت   بورك” مي بينم . البته من باور قلبي دارم كه ادبيات در زندگي  كارآيي خاص خودش را دارد. من در كتاب آتي خود با نام : The Use of Literature for Life كه بزودي در ايالات متحده منتشر مي شود به تفصيل به سودمندي ادبيات در زندگي بشر  پرداخته ام . پس در اين وجه من يك پراگماتيست هستم . من همواره در پي نشان دادن نقش سودمند ادبيات در زندگي  انسان هستم : كارآمدي آثار شكسپير ، دانته و . من نيز چون آنهايي كه ايده هاي فوكو و ماركس يا ديگر نظريه هاي فرانسوي را در اين حوزه پي مي گيرند ، آشكارا در راه اشاعه باور سودمندي  ادبيات در تمامي جنبه هاي زندگي گام برمي دارم.                 

س : امروز  چگونه نظريه خاص خود “ تمايل نفوذ” را مطرح مي كنيد؟

ج : در مراكز دانشگاهي آنگلوساكسون اثبات اين كه مردم بايد آثار شكسپير را بخوانند ، بحثي فراموش شده است. بسياري از آثاري كه به عنوان متون بنياني آنچه كه نقد ادبيات فمينيستي ، نقد آفريقايي آمريكايي  ناميده مي شوند ، با كتمان و انكار مسئله تمايل نفوذ آغاز مي شوند. همه آنها اين نغمه را ساز مي كنند كه “ خب ، شايد اين اثر قابل تعميم و اطلاق به شما ، نژادپرست ها ، طرفداران آزادي هاي جنسي ، سفيدپوست ها و غيره باشد ، اما هرگز مايل نيست كه از نگاه زنان ، سياهان ، سرخپوستان  و ديگران به مسائل بنگرد ”. روشن است كه اين به نظر من يك نوع ديوانگي است ، ولي آنها به اين باور رسيده اند كه طبيعت و فطرت بشر عوض مي شود و اين با وارد شدن و متعلق بودن به يكي از گروه هاي بالا در تعارض است.

س : شما هيچ نقطه اشتراكي با اينها نداريد؟

ج : هيچ . در دنياي دانشگاهي آنگلوساكسون كمتر به نقدي برمي خورم كه با آن همسويي كلي داشته باشم و همين را در باره مطبوعات نيز مي شود بيان كرد . كتاب من “ خواندن ، چگونه و چرا؟” در آمريكا و بريتانياي كبير به جز با برخوردهاي موذيانه و انتقادهاي بي پايه و اساس علمي ، از جمله در نيويورك تايمز و ساندي بوك ريويو ، كه از من متنفرند ، روبرو نشد . يكي از دانشجويان قديمي من در “ اسميت كالج”  از ديدگاهي روانشناسانه  ، مي گفت كه  اين انتقادات مغرضانه سبب منحرف ساختن فكر مردم نسبت به اين كتاب بود ولي با اين حال 120000 جلد به فروش رفت و چاپش تمام شد . من پس از انتشار اين كتاب در جلسات سخنراني با بيش از 1500 شنونده شركت مي كردم و گاه از بسياري نسخه هاي  كتابم كه مدعوين براي امضا به من مي دادند خسته مي شدم. اما كتاب پس از ترجمه به زبان هاي مختلف در كشورهايي چون : ايتاليا ، اسپانيا ، آلمان ، روسيه ، يونان ، چين ، فنلاند و نيز  با استقبال فراواني روبرو شد.

س : فكر مي كنيد به چه دليل جايزه كاتالونيا را به شما اعطا كرده اند‌؟

ج : فكر مي كنم به اين خاطر كه من يك منتقد ادبي عمومي و همه جانبه نگرم و تنها از يك منظر خاص و تنگ به آثار ادبي نگاه نمي كنم و به علاوه سعي كرده ام كه سبكي مستقل و مرتبط با تاريخ ادبيات را دنبال كنم و بسيار مايلم با زيبايي و ارزش هاي زيبايي شناسانه آثار ارتباط برقراركنم و نيز شايد اين جايزه از اينرو به من تعلق گرفته كه من تنها منتقد حاضر در دنياي كشورهاي انگليسي زبان ام كه مرزها را شكسته و به خودش جسارت داده كه در انواع مختلف ادبيات وارد شده و آثارشان را نقد كند.