antifascista
Pintor,poeta y antifascista
“ رافائل آلبرتي ” نقاش ، شاعر و مبارز ضد فاشيست
نوشته : آ . پادييا
ترجمه : رامين مولايي
رافائل آلبرتي در 16 دسامبر 1902 در شهر ساحلي “ اِل پوئرتو دِ سانتا ماريا ”ي كشور اسپانيا متولد شد و تا جهارده سالگي كه خانواده اش به مادريد مهاجرت كرد ، دوران رنگارنگ و پرخاطره كودكي اش را در همان شهر كوچك و زيبا سپري ساخت . او كه در ابتدا شيفته نقاشي بود ، پس از چندي موزه “ پرادو ” در مادريد را به عنوان ارزنده ترين مكان نسخه برداري از آثار بزرگاني چون “ فرانسيسكو دِ گويا ”كشف كرد . هر روز در گالري هاي مختلف موزه مي نشست و غرق جذبه نور و رنگ تابلوهاي گويا از آنها كپي برمي داشت و اين در حالي بود كه او هنوز ديپلم متوسطه اش را هم نگرفته بود . در همين دوران بود كه با شركت در نمايشگاه هاي دسته جمعي نام خود را به عنوان نقاشي صاحب سبك در محافل هنري پايتخت مطرح ساخت . در سال 1920 در جريان مرگ پدرش ناگهان قلم به دست گرفته و شعري براي او گفت ! اين آغازي پرشور براي يك عمر شاعري بود . او به طرز شگرفي به شاعري رو آورده بود و حتي ديگر از اينكه او را به عنوان هنرمندي نقاش بشناسند ، ناخشنود مي شد .
“ اقامتگاه دانشجويان ” در مادريد محل آشنايي او با جواناني گشت كه سال ها بعد نامشان همراه با او بر تارك عرصه ادب و هنر اسپانيا و جهان درخشيدن گرفت : فدريكو گارسيا لوركا ، سالوادور دالي ، لوئيس بونيوئل ، بيسنته آلئيخاندره و… . همين هنرمندان جوان بودند كه هسته اوليه نهضت ادبي “ نسل 27 ” را پايه ريزي كردند .
رافائل آلبرتي جوان در سال 1925 با اولين دفتر شعر خود “ دريا و خشكي ” كه بعداٌ با نام “ دريانورد در خشكي ” به چاپ رسيد – و اكنون در آغاز قرن جديد به عنوان يكي از چهل اثر ادبي برگزيده قرن بيستم انتخاب شده است – همراه “ خراردو ديه گو ” شاعر ديگر اسپانيايي موفق به دريافت “ جايزه ملي ادبيات ” شد . او به خواسته اش دست يافته بود : اكنون در تمامي انجمن هاي هنري و ادبي اسپانيا و نيز ديگر كشورهاي اسپانيايي زبان او را به عنوان يك شاعر تمام عيار مي شناختند !
پس از اين موفقيت ، او اثر ديگري به چاپ مي رساند به نام : “ طلوع گل شب بو ” . آلبرتي با “ در باره فرشتگان” كه در سال 1929 منتشر مي شود به وادي سوررئاليسمي با رنگ و بوي رومانتيك گام مي نهد . در 1930 شاعر جوان با “ ماريا ترسا لئون ” كه او هم نويسنده اي تازه كار است ، ازدواج مي كند .
دهه سي ، سال هاي پاگذاشتن به ميان مردم از سوي شاعر است . با اوج گرفتن مبارزات مردم بر عليه سلطنت و ديكتاتوري حاكم ، آلبرتي به عنوان شاعري جوان و مردمي در كنار ايشان قرار مي گيرد و شعر خود را به مردم و آزادي تقديم مي كند . در سال 1931 به عضويت حزب كمونيست اسپانيا در مي آيد و پس از يك دوره سفر به اتحاد جماهير شوروي و چند كشور اروپايي به همراهي همسرش ، مجله ادبي “ اكتبر” را منتشر مي كنند . او در همين سال ها به انتشار چند نمايشنامه آوانگارد دست مي زند .
با آغاز جنگ داخلي اسپانيا به صف مدافعين از مادريد به عنوان قلب تپنده آزادي مي پيوندد و به دبيري “ اتحاديه روشنفكران ضد فاشيست ” مستقر در شهر تحت محاصره نيروهاي فاشيست ژنرال فرانكو انتخاب مي شود . هم در اين دوران شروع به نگارش خاطرات خود مي نمايد ، كتابي كه اولين جلد آن را در سال 1942 تحت عنوان “ درختزار گمشده ” در مكزيك منتشر مي كند . ـ او در سال هاي بعد هم به نوشتن خاطرات خود ادامه داد و در حال حاضر مجموعة چهار جلدي خاطرات وي از تولد تا سال 1985 در دست مي باشد ـ . آلبرتي پس از تصرف مادريد توسط فرانكو و شكست آزاديخواهان در سال 1939 به اتفاق همسرش به فرانسه گريخت و در پاريس بود كه دوستي عميق و پايداري ميان او و پابلو پيكاسو نقاش هموطن او به وجود آمد كه تا پايان عمر نقاش برقرار ماند . هم در اين شهر آلبرتي ها با “پابلو نرودا ” و همسرش “ ماتيلده ” در ساختماني واقع در ساحل رود سن ، همسايه بودند . تقدير چنين بود كه او شاهد مرگ دوستان بسياري در طول عمر بلند خود باشد و نرودا هم يكي از همين دوستان صميمي بود.
پس از مدتي با برقراري حكومت ويشي در فرانسة درگير جنگ جهاني دوم ، آلبرتي و همسرش مجبور به ترك پاريس و عزيمت به آرژانتين شدند، جايي كه تنها فرزند دخترش “ آيتانا ” به دنيا آمد . او در طول دوران تبعيدش در آرژانتين آثار بسياري منتشر ساخت از جمله : “ ميان گل ميخك و خنجر” و “ نغمه هاي خوآن پانادرو ”. وي در سال 1963 به “ رم ” نقل مكان كرد و هم آنجا دفتر شعر “ رم ، خطر براي رهگذران ” را به چاپ رساند .
رافائل آلبرتي پس از مرگ ديكتاتور اسپانيا “ فرانكو” در سال 1977 و بعد از نزديك به 40 سال زندگي در تبعيد به موطن خود بازگشت و به عنوان نماينده حزب كمونيست اسپانيا از سوي مردم زادگاهش به پارلمان راه يافت ولي اندكي بعد از سمت خود استعفا داد .
در سال 1983 معتبرترين جايزه ادبي كشورهاي اسپانيايي زبان يعني “ جايزه سروانتس” به وي اعطا شد . آلبرتي پس از مرگ همسر اولش ، در سال 1988 با “ ماريا آسونسيون ماتئو ” ازدواج كرد .
اما اين يگانه شاعر بلندآوازة بازمانده از نسل 27 اسپانيا در آستانه تحويل قرن تازه در شهر زادگاهش چشم از دنيا فروبست .
آلبرتي در تمام طول عمر پربار خود و به خصوص در طي 40 سال تبعيد به ياد بندر زادگاهش در كنار درياي كاديس ، ساحل زيباي آن ، درياي نقره فام كاديس و آسمان آبي اش سرود . او در 1982 چنين مي نويسد :“ من همواره و همه جا فرزند درياي كاديس ، ساحل ،امواج كف آلود و تپه و ماهورهاي شني آن بوده ام . من از ماه مه 1917 ، ماه جدايي دردناكم از بندري كه آنجا به دنيا آمدم ، با تن پوشي از روح آبي و سفيد و نور رخشنده پرتوانداز كاديس به مادريد آمدم ، جاني كه نه تنها در اولين اشعار و ترانه هاي ريتميك من ، بلكه در همه آنچه در خلال جلاي وطن بلند مدت چهل ساله خود سروده ام ، رسوخ كرده و خود نمايي مي كند ”.
ترانه هاي جاويدان اين شاعر بلند مرتبه اسپانيايي زبان چه در زمان حيات و چه بعد از آن توسط خوانندگان به نام و اركسترهاي معروف اروپا و آمريكا بارها و بارها به اجرا درآمده اند .
16 دسامبر سال جاري ـ 25 آذر ـ مصادف با يكصدمين سال تولد اين شاعر ، نقاش ، نمايشنامه نويس و مبارز راه آزادي است ، به همين مناسبت از سوي دولت اسپانيا و بنياد رافائل آلبرتي مراسم بزرگداشت گسترده اي در اسپانيا و نيز كشورهايي كه شاعر بخشي از دوران تبعيد چهل ساله اش را در آنجا سپري كرده ، تدارك ديده شده است #.
روزنامه معتبر “ اِل پائيس ” چاپ اسپانيا كتاب “ دريانورد در خشكي” سروده رافائل آلبرتي را در فهرست 40 اثر برگزيده ادبي قرن بيستم آورده است . در اينجا دو شعر از اين كتاب و شعر ديگري از كتاب “ ميان گل ميخك و خنجر” سروده اين شاعر شهير اسپانيايي را با هم مي خوانيم :
سكاندار گمشده
اي ديدبان برج ، گم گشته ام من و
فانوس درياييِ تو خاموش است!
شمال شرق ، در آسمان هيچ روشن نيست ،
و تو در خوابي!
آه كه ديدبان برج را خواب در ربوده است و
كشتي سازان را هيچ كدام ،
سرِ بر هم زدن خواب او نيست!
روان شو و بنگر ِاي باد دريايي!
دريانوردي را بياب و بگويش
كه فانوس دريايي روشن نيست!
|
|
25
مرا بر گستره دريا درپيچيد ،
زير نور آفتاب ، گويي كه پيكرم
پاره اي از يك بادبان باشد .
خون را به افشردن از پيكرم برون كنيد
زندگي ام را بر طناب دكل ، به سكوي بارانداز
بگسترانيد و خشك كنيد .
خشك ، به ميان آب ها بيفكنيد مرا
با سنگي آويخته بر گلوگاهم
تا هرگز دوباره شناور نشوم .
من خون خويش را به درياها بخشيدم
آه اي كشتي ها ، در خون من پيش برانيد !
من به ژرفاها خفته ام آرام !
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ــ ـ ـ - ـ - ـ ـ ـ
ترانه تبعيد
كيستيد شمايان كه بي كلام ، مرا از دورها فرا مي خوانيد
با چنين افكار وحشت بار
در بادِ خاموش و هراسان
بي صدا نامم را بر زبان مي رانيد؟
كيستيد و چه مي خواهيد و چه را فرياد مي كشيد
و چيست آن چه در اين صداي دور دست جان مي سپارد؟
كيستيد كه با چنين فرياد خاموش
استخوان و پوست را در من از هم مي دريد؟
دندان ها كلام يخزده را مي فهمند ،
زبان مرده ، وحشت سرشار از مرگ را و
قلب نبضي بي طنين را .
غرقه در خون ، پوست گاونر جاري ست .
دريا جاري ست ، درياي خشكي از شيون و زاري…..
… و آنان كه مرا فرا مي خواندند ، ديگر اكنون گذر كرده اند .
# در كشور ما نيز با هماهنگي بنياد آلبرتي و همزمان با يكصدمين سال تولد شاعر ، كتــا بي تحت عنوان : “رافائل آلبرتي ، شاعرِ دريا ، مردم ، آزادي ” برگزيدة خود زندگينامه شاعر به همراه قريب 350 شعر از او با ترجمه : نازنين ميرصادقي و رامين مولايي از سوي نشر مس انتشار مي يابد . اشعار آمده در متن ، برگرفته از همين كتاب است .