نامه‌ي هشتم: "چرخش ها و جهش كيفي" دوست عزيز ، حق با شماست ، طي اين مكاتبه ، در حاليكه براي شما از سه زاويه ديدي كه در رمان وجود دارد مي گفتم ، بارها واژه “ چرخش ها ” را براي تعريف ام از تغيير و تبديل هايي كه سازنده داستان هستند ، استفاده كردم، بي آنكه مكثي كنم تا از اين وجه بسيار رايج در داستان ها توضيحي ارائه دهم . اما حالا به تشريح كامل اين ابزار يعني يكي از كهن ترين شيوه هايي كه مؤلفين در سازمان داستان هايشان از آن بهره مي گيرند، مي پردازم . چرخش ‎‏كلاٌ هر تغيير و تبديلي است كه در هر كدام از زاويه ديدهاي گفته شده انجام پذيرد.پس چرخش مي تواند بسته به زاويه ديدي كه در آن رخ مي دهد چرخشي فضايي ، زماني يا در سطح واقعيت باشد و از اين رو تغييري در : فضا ، زمان و پلان واقعيت رمان روي دهد. در رمان و خصوصاٌ رمان قرن بيستم وجود چند راوي و گاه“ راوي – شخصيت ” مانند : رمان “محتضر ” اثر فاكنر ، يا “راوي – داناي كل ” بيرون از دايره آنچه روايت مي كند و نيز يك يا چند“ راوي – شخصيت” مانند “ اوليس” جويس ، متداول است. پس هر بار كه افق ديد فضاي داستان به سبب جابجايي راوي تغيير كند ( تغيير شخص دستوري از “ او” به “من” يا از“من” به “او” و نيز ساير تغييرات ممكن) يك چرخش فضايي صورت گرفته است. در بعضي رمان ها تعداد چرخش ها بسيارند و در برخي ديگر اندك ، اما تنها قدر مطلق تأثير رمان بر خواننده نشانه مفيد يا برعكس مضر بودن هر چرخشي است . اثري كه چرخش هاي به كارگرفته شده در داستان بر توان جذب و اغواگري آن دارند ، باعث تقويت يا تضعيف داستان مي شوند. وقتي چرخش هاي فضا- مكاني مؤثر باشند نمايي متفاوت و ديگرگونه از داستان بدست مي دهند ( چيزي كه به تخيل مستقل از دنياي واقعي كه شاهدش هستيم ، پايان مي دهد و نيز راز ماندگاري دنياي داستان است )و اگر اينطور نباشند نتيجه داستان مبهم و نامفهوم ازآب درمي آيد و خواننده با اين جهش هاي ناگهاني و بي رويه احساس سردرگمي مي كند. البته شايد وقوع چرخش هاي زماني كمتر از چرخش هاي فضايي باشد ، همان جابجايي هاي راوي در زمان يك داستان كه به لطف آنها راوي در پيش چشم ما خود را همزمان حاضر در گذشته ، حال و آينده نشان مان مي دهد و اگر داستان از تكنيك مناسبي هم برخوردار باشد در ذهن ما يكپارچگي كرونولوژيك و خودمختاري زمان جاري در داستان را به خوبي تصوير مي كند. هستند نويسندگاني كه بر مسئله زمان تأكيد و وسواس خاصي دارند – پيشتر چند نمونه از آنها را ديديم- و اين وسواس نه فقط در تِم رمان هايشان بلكه در ساختمان و تركيب پاره اي از سيستم هاي كرونولوژيك غيرمعمول وگاه بسيار پيچيده اي بروز مي كند. يك نمونه از هزارها ، زمان جاري در رمان انگليسي “ هتل سفيد ” ـ 1 ـ نوشته “دي. ام . توماس” ـ‌2 ـ است . اين رمان حكايت كشتار وحشت انگيز يهوديان در اُكراين ـ 3 ـ است و شالوده اصلي آن اعترافات شخصيت اصلي داستان ، آوازخواني به نام “ ليزا اِردمان ” ـ‌ 4 ـ است. اين رمان از1- 1-The White Hotel 2-Thomas , D.M. 3-Ucrania 4- Lisa Erdman لحاظ زاويه ديد زماني به سه بخش تقسيم شده است : گذشته ، حال و آينده اي در قياس با زمان وقوع آن جنايت و قتل عام هولناك يا همان دهانه آتشفشان رمان. به عبارت ديگر زاويه ديد زماني اين رمان سه تغيير را تجربه مي كند : از گذشته به حال(صحنه قتل عام) و از آنجا به آينده (پس از واقعه اصلي داستان) . اما خُب اين چرخش آخري ، تنها زماني نيست ، بلكه چرخشي در سطح واقعيت داستان هم روي مي دهد. داستان كه تا اينجا در پلاني رئاليستي ، تاريخي و كاملا عيني جريان داشت پس از حادثه كشتار در بخش پاياني تحت عنوان“ مزرعه” در واقعيتي فانتزي و پلاني كاملاٌ خيالي ادامه پيدا مي كند: سرزمين ارواح كه موجوداتي رها شده از بند تن يا همان ارواح قربانيان قتل عام در آن ساكن اند. در اين مورد خاص چرخش زماني ، يك جهش كيفي هم هست كه جوهره روايت را تغيير مي دهد . در واقع به لطف اين چرخش ، داستان ناگهان از دنياي رئاليستي به جهاني خيالي پرتاب شده است. همانچه كه در “ گرگ بيابان ” ـ1 ـ اثر به يادماندني “هرمان هسه ” ـ 2 ـ ، زماني كه ارواح فناناپذير هنرمنداني كه سال هاست از دنيا رفته اند در برابر راوي- شخصيت داستان ظاهر مي شوند. چرخش در زاويه ديد واقعيت برترين امكان ها را به نويسندگان براي سازمان دادن مواد داستاني شان به سبكي پيچيده و منحصر به فرد تقديم مي كند. با اين حال قصدم اين نيست كه از ارزش و منزلت چرخش هاي فضايي و زماني داستان بكاهم ، ابزاري كه قابليت و حيطه عملكردشان آشكارا محدودتر است . تأكيد مي كنم همانگونه كه واقعيت لايه هاي گوناگوني را در بر مي گيرد ، گستره چرخش هايش نيز پهناورتر است و نويسندگان در همه دوره ها به خوبي روش بهره برداري از اين ابزار كارآمد و انعطاف پذير را دريافته و آن را در آثارشان به كار گرفته اند. شايد پيش از ورود به قلمرو غني چرخش ها ، شناخت وجه تمايز آنها مفيد باشد. چرخش ها از طرفي به واسطه زاويه ديدي كه در آن به وقوع مي پيوندند - فضايي ، زماني و سطح واقعيت- و از طرف ديگر به لحاظ ماهيت وابسته يا مستقل ( عَرَضي يا جوهري) خود متفاوت اند . تغيير زماني يا فضايي در داستان مهم است اما در طبيعت داستان ، حال چه رئاليستي باشد وچه فانتزي تغييري نمي دهد. در مقابل آن چرخشي كه براي نمونه در “هتل سفيد” رخ مي دهد و تشريح اش كردم ، طبيعت داستان را متحول مي كند و آن را از جهان عيني (رئاليستي) به جهاني سراسر خيالي (فانتزي) انتقال مي دهد. چرخش هايي را كه دگرگوني عظيمي در ماهيت داستان رقم مي زنند- همچنين مرتبه داستان را تغيير مي دهند- مي توانيم “ جهش كيفي” بناميم ، اين اصل را از ديالكتيك “هگل” ـ 1 ـ ي عاريه مي گيريم كه : همواره انباشت ـ كثرت ـ كميت ، سبب جهش كيفيت است( براي مثال وقتي آب را مي جوشانيم به بخار تغيير شكل مي دهد و اگر سردش كنيم به يخ بدل مي شود).تغيير شكل هنگامي در داستان ايجاد مي شود كه يكي از چرخش هاي مبنايي در زاويه ديد تراز واقعيت كه سازنده جهش كيفي در داستان است ،روي دهد. 1- El lobo estepario 2- Hesse , Hermann 3- Hegel , Jorge Guillermo Federico اكنون با هم به چند نمونه عالي و جالب توجه از قورخانه غني ادبيات معاصر نگاهي مي اندازيم. به عنوان نمونه در دو رمان معاصر ، رمان “جاده ها” ـ 1 ـ از “ ژائو گيماراس روسا ” ـ 2 ـ و “ اورلاندو” از ويرجينيا ولف ، يكي از برزيل و ديگري از انگلستان تغيير ناگهاني جنسيت شخصيت اصلي داستان ( در هر دو رمان از مرد به زن) چرخشي كيفي را در سراسر داستان رقم مي زند، حركت از پلاني كه رئاليستي مي نمايد به دنيايي ديگر يعني خيالي.در هر دو مورد، چرخش دهانه آتشفشان است ، حادثه ايي در هسته روايت ، اپيزودي با حداكثر تراكم حوادث روزمره .اما اين موضوع در مورد “مسخ” كافكا ـ آنجا كه رويداد حيرت انگيز دگرديسي گريگوري بيچاره و تبديل اش به سوسكي وحشتناك رخ مي دهد ـ صدق نمي كند واز همان جمله اول رمان ، داستان در محيطي خيالي پيش مي رود. اينها نمونه هايي هستند از چرخش هاي ناگهاني ، سريع وحوادثي آني كه به واسطه سرشت افسونگر، حيرت آور و فوق العاده خود ، تناسب وتوازون دنياي “ واقعي” را از هم مي پاشند و ابعادي تازه به آن مي بخشند ، نظمي مرموز و حيرت انگيز كه از قواعد و قوانين فيزيكي و منطقي تبعيت نمي كند بلكه از نيروهايي نهاني‌ و دروني ، از آن دسته كه تنها از طريق حلقه واسط الهي ، شعبده و معجزه قابل شناسايي اند ،‌پيروي مي كند. اما در رمان هاي موفق و پرآوازه كافكا “ قصر” ـ 3 ـ و “ محاكمه ” ـ 4 ـ چرخش ، جرياني آهسته ، تدريجي ، پر پيچ و خم و محتاطانه است و محصول انباشتگي يا شتاب موجود در زمان گروهي از عوامل مختلف تا حدي كه جهان روايي رمان از آنچه كه “واقعيت عيني اش ” ـ رئاليسم ـ ناميديم جدا شده و از خود واقعيتي جعلي مي سازد تا كه خودش را واقعيتي ديگر با نمايه اي متفاوت نشان دهد . مساح بي نام “قصر” آقاي مرموز “ك” براي رسيدن به قدرت بلامنازع ساخت و ساز منطقه در رقابتي دائمي است .موانعي كه در ابتدا با آنها روبرو مي شود جزئي و بي اهميت اند و به سبب فصاي مناسب داستان خواننده احساس مي كند در جهاني با تمام ريزه كاري هاي رئاليسم غوطه ور است كه هميك روزمرگي و يكساني دنياي رئال را مضاعف مي كند. اما همانطور كه داستان پيش مي رود ، آقاي ك. نگون بخت دستخوش موانعي مي گردد كه بعداٌ پي مي بريم غيرمنتظره و ناشي از يك اينرسي جهت دار نيستند بلكه برآمده از ماشين بدخواه پنهاني هستند كه اعمال انسان ها را كنترل و خودِ ايشان را زير فشارش خُرد ، بي دفاع و آسيب پذير مي نمايد و همزمان در درون خواننده ، همراه خشمي ناشي از عدم توانايي انساني كه داستان از او صحبت مي كند ، شناختي هم از سطح واقعيت جاري داستان به او مي دهد ، واقعيتي كه به لحاظ عيني و تاريخي با آنچه خواننده در آن به سر مي برد نه تنها‌ همسان نيست ، بلكه واقعيتي است سراپا متفاوت ، واقعيتي نمادين و مجازي ‌ـ يا به زباني ساده فانتزي ـ كه سرشتي ذهني دارد‌ ( اليته نمي خواهم بگويم كه واقعيت اين رمان به سبب خيالي بودنش نافي بهره گيري و آگاهي ما نسبت به واقعيت وجودي وانساني ماست). همچنين چرخش ميان دو لايه يا نظام از واقعيت در مقايسه با “ اورلاندو” يا “ جاده ها” ، بسيار كُند و پُر پيچ و خم است. 1- Grande Sertao : Veredas 2- Guimaraes Rosa , Joao 3- El castillo 4- El proceso همين مورد در رمان “ محاكمه ” آنجا كه آقاي ك. اسير هزارتوي آزارنده نظام پليسي و قضايي است و در آغاز كاملا رئاليستي مي نماياند هم رخ مي دهد ، ديدگاهي فردمحور و احمقانه كه نظام به غايت بوروكراتيك قضايي را اداره مي كند. اما سپس لحظه اي پس از تراكم و انبوهي به ظاهر پوچ و بي معني رمان ، كم كم متوجه مي شويم كه در واقع پشت اين هرج و مرج وسردرگمي هدايت شده كه آزادي شخصيت اول رمان را محدود مي كند و به قصد نابودي وي پيش مي رود ، انديشه اي بسيار دهشتناك و ضد انساني وجود دارد : نظامي مخالف خوان و بدبين با تفكري متافيزيكي و در تقابل با هرچه آزادي اراده ، عمل و توان واكنش شهروندي، نظامي كه از افراد جامعه چون عروسك هاي خيمه شب بازي در صحنه تئاترش استفاده و سؤاستفاده مي كند ، نظمي كه امكان مخالفت با آن وجود ندارد ؛‏ نظمي مطلق العنان‎ و غيرقابل رؤيت ، آشيان كرده در طبيعت انسان . چه سمبليك و چه متافيزيكي يا فانتزي ،سطح واقعيت در رمان “ محاكمه ” همانند رمان “ قصر ” به شيوه اي آهسته و مدام جريان دارد ، بي آنكه امكان تعيين زمان دقيق دگرديسي شخصيت اول رمان ميسر باشد . فكر نمي كنيد همين وضع در “ موبي ديك ” هم اتفاق مي افتد؟ همان جستجو پايان ناپذير در درياها براي شكار بالن سفيد كه با نبودش هاله اي افسانه اي و شيطاني گرداگرد اين حيوان اسطوره اي ترسيم مي كند و باز آيا معتقد نيستيد كه چرخش يا جهش كيفي موجود در رمان ، ماهيت آن را كه ابتدا كاملاٌ رئاليستي مي نمايد به داستاني خيالي ، نمادين و ماوراء طبيعي يا در يك كلام فانتزي تبديل مي كند ؟ در اين لحظه شايد ذهن شما از ياد چرخش ها و جهش هاي جاوداني از رمان هاي مورد علاقه تان لبريز شده باشد . اينها به واقع حربه هايي هستند كه از سوي نويسندگان در همه دوران تاريخ ادبيات و به ويژه در داستان هاي فانتزي به كار گرفته شده اند . اكنون پاره اي از چرخش هاي به يادماندني كه سبب لذت ما از رماني خاص بوده با هم مرور مي كنيم . اطمينان دارم كه اولين آنها را درست حدس زده ام : “ كومالا ” ـ 1 ـ ! آيا اين دهكده مكزيكي اولين نامي نيست كه در ارتباط با چرخش در داستان به ذهن مان مي رسد ؟ اين همدلي و توافقي فوق العاده است ، زيرا بعيد است كسي “ پِدرو پارامو ” ـ 2 ـ اثر “ خوآن رولفو ” را خوانده باشد و شوك ناشي از درك اين مسئله كه همه پرسوناژهاي داستان مرده اند و نيز پيشرفت و رواني بي مانند آن را فراموش كرده باشد ؛ همينطور اين نكته را كه كومالاي توصيف شده در اين داستان به واقعيتي كه ما خوانندگان در آن زندگي مي كنيم متعلق نيست بلكه تنها در دنيايي ديگر يعني صحن رفيع ادبيات يافت مي شود . اين نكته كه مردگان پس از مرگ زندگي را پي گرفته اند ، يكي از چرخش هاي ( چرخشي اساسي يا جهشي كيفي ) بسيار تأثيرگذار و ماندگار ادبيات معاصر آمريكاي لاتين است . ترفندي استادانه كه چنان با مهارت به اجرا در مي آيد كه شما جداٌ مبهوت مي شويد آيا اين جهش در زمان داستان روي داده يا فضاي آن ! چرا كه هيچ اپيزود آشكاري ـ عمل يا لحظه اي خاص ـ در داستان به چشم نمي خورد كه چرخش در آن روي داده باشد . چرخش ها اغلب زيرجلي هستند و ردپاهاي نامشخصي به جا مي گذارند و ما به سختي متوجه شان مي شويم . در “ پدرو پارامو ” ، تنها با بازگشت به صفحه هاي قبلي ، مرور تعاقب صحنه ها و تراكم شبهه انگيز يا ناهمخوان وقايع 1- Comala 2- Pedro Paramo است كه ما پي مي بريم “ كومالا ” دهكده اي با ساكنين زنده نيست و همه اينها ابداع ذهن خلاق نويسنده بوده است . شايد بد نباشد به نمونه هاي ديگري از چرخش هاي ادبي كه نسبت به اين اثر “ خوآن رولفو ” از بار تراژيك و اندوهگينانه كمتري برخوردارند ، سر بزنيم . يكي از جذاب ترين و لذت بخش ترين نمونه هايي كه به ذهن ام مي آيد ، چرخش داستان “ نامه به دوشيزه اي در پاريس ” ـ 1 ـ از “ خوليو كورتاسار ” است . در اين داستان هم چرخش حيرت آوري در لايه واقعيت موجود است ، زماني كه راوي ـ شخصيت ، يعني نويسنده نامه اي كه در عنوان داستان از آن ياد شده ، از عادت مشمئزكننده اي كه گريبانگيرش است باخبرمان مي كند : بالا آوردن خرگوش ! اين همان جهش كيفي خارق العاده اين داستان جذاب و دلچسب است كه بي شك مي تواند پاياني اندوه زا همراه داشته باشد ، آنجا كه شخصيت اصلي داستان ـ نويسنده نامه ـ در حاليكه آخرين كلمه هاي نامه را به كُندي مي نويسد با كشتن خود داستان و نامه اش را به پايان مي برد . اين شيوه و رويه ايست كه از سوي كورتاسار جه در داستان هاي كوتاه و چه رمان هايش بسيار به كار گرفته مي شود . او اساساٌ از واژگونگي عناصر در طبيعت دنياي ساختگي اش بهره مي برد و با استفاده از اِلمان هاي ساده و پيش پا افتاده روزمره به دنياي خيالي كه در آن وقايع عجيب و غريبي همچون بيرون آمدن خرگوش از حلقوم انساني اتفاق مي افتد ، قدم مي گذارد . دنيايي كه گاه سرشار از خشونت است . يقين دارم كه شما داستان “ حوريان ” ـ 2 ـ يكي ديگر از داستان هاي كوتاه ارزشمند كورتاسار را خوانده ايد كه در آن تبديل و دگرديسي فيزيكي شگرفي در دنياي داستان نمود پيدا مي كند : اجراي كنسرتي آرام و موزون در تئاتر “ كورونا ” ـ 3 ـ باعث تشويق بيش از حد حاضران از كار گروهي نوازندگان مي شود ، ستايشي كه در نهايت به خشونتي لجام گسيخته ، غيرقابل درك ، وحشيانه و نزاع و كشتار دسته جمعي و تمام عيار تنزل مي يابد و ما در پايان اين قتل عام غيرمنتظره ، مات و مبهوت مي مانيم كه آيا تمام اين صحنه ها به واقع روي داده اند يا تنها كابوسي ترسناك و كريه بوده اند متعلق به دنيايي ديگر ، دنيايي تجريدي و بافته اي از فانتزي ، هراس هاي دروني ، اميال سياه و حيواني روان بشري . كورتاسار نويسنده اي است كه از توانِ نهفته و نيز اثر به كارگيري چرخش هاي آهسته ، تدريجي و ناگهاني در فضا ، زمان و سطح واقعيتِ داستان به خوبي آگاه است و همين دانش اوست كه وي را به بهترين شكل طرح ريزي بي عيب و نقص دنياي داستاني اش رهنمون مي شود ، دنيايي كه در آن شعر و شعور به شيوه اي جدانشدني به هم مي پيوندند ، احساسي بكر و ناب كه سوررئاليست ها آن را “ روزمرگي جادويي ” مي ناميدند همراه با نثري روان و نو ، بي كمترين تزيين كه پيچيدگي و تهور خلاقانه آثارش در بطن آن مستتر است . اكنون كه مشغول بازخواني چرخش هاي ادبي به يادماندني هستيم ، نمي توانم از ذكر يكي از دهانه هاي آتشفشان رمان 1 ـ Carta a un senorita en Paris اين داستان در ماهنامه گلستانه شماره 15/14 با برگردان همين مترجم به چاپ رسيده است . 2- Las menades 3- Corona كه در “ مرگ قسطي ” اثر “ سِلين ” وجود دارد ، خودداري كنم ـ نويسنده اي كه به هيچ عنوان مورد علاقه ام نيست و بدون پرده پوشي به سبب اعتقاد به برتري نژادي و افكار ضد يهودش ، از او منزجرم ، با تمام اين اوصاف او مؤلف دو رمان بزرگ است “ مرگ قسطي ” و “‌سفر به انتهاي شب ” ـ . در رمان “ مرگ قسطي ” فصلي فراموش نشدني وجود دارد به نام “ عبور از درياي مانش ” كه شخصيت اول داستان ، جاشوي كَرَجي پر از مسافري است . امواج دريا آزار دهنده هستند و بر اثر تكان هاي شديدي كه امواج بر قايق كوچك وارد مي آورد ، جاشو و مسافران همگي دريازده شده اند و در كشاكش فضاي پست و هول انگيزي كه سلين مجذوب اش بود ، همه شروع به استفراغ مي كنند . تا اينجا ما در دنيايي ناتوراليستي و سطحي وحشتناك از آن به سر مي بريم كه به خوبي در واقعيت جاگير شده است . با اين وجود استفراغ كثيفي ها و زوايد قابل تصور بيرون زده از حلقوم اين آدم ها ، نشأت گرفته از توان اثرگذاري توصيف ادبي و رها شدن از بند رئاليسم و بدل شدن اش به عنصري موهوم ، زشت و مشمئزكننده است كه در يك آن مسافران كرجي را كه پيش از اين عده اي زن و مرد درياگرفته بودند به نماد جهاني انساني كه در حال بيرون ريختن اندرونه كريه خويش است تبديل مي سازد و از مجراي ادبيات بر سر ما خوانندگان فرو مي ريزد . به لطف همين چرخش ، داستان سطح واقعيت اش را تغيير داده در لايه اي خيالي ، نمادين و فانتزي كه همه وجوه آن تحت تأثير و زير سايه اين چرخش حيرت انگيز قرار گرفته به پيش مي رود . مبحث چرخش ها را مي توانيم تا ابد ادامه دهيم اما اين كار بي شباهت به آب دادن به باغچه خيس از باران نيست و با نمونه هايي كه همراه هم مرور كرديم با عملكرد و تأثير چرخش ها در رمان كاملاٌ آشنا شديم . شايد تأكيد چند باره ام بر اين نكته كه چرخش ها به خودي خود ارزشي ندارند و توفيق يا شكست آنها در بالا بردن توان اغواي خواننده به سبك خاص داستانسرا در نحوه استفاده و كاركرد هر چرخش در داستانش وابسته است . در انتهاي اين نامه مايلم نظريه منتقد و محقق برجسته بلژيكي ـ فرانسوي “ روژه كائيو ” ـ 1 ـ در باره ادبيات فانتزي را كه در مقدمه كتابش “ گلچين ادبيات فانتزي ” ـ 2 ـ آورده است ، بادآور شوم . بنا بر نظر وي ادبيات فانتزي حقيقي ، ادبياتي تعمدي و با قصد قبلي نيست ، يعني فانتزي ثمره تلاش نويسنده اي نيست كه با هدف نوشتن داستاني با ويژگي فانتزي نگاشته شده باشد . به اعتقاد كائيو ادبيات خيالي راستين ، ادبياتي است كه در آن حوادث خارق العاده ، حيرت انگيز ، رؤيايي و غيرقابل تشريح در نظامي منطقي و معقول ، به شيوه اي خودجوش و بدون كوچكترين اعمال نظر و نيت قبلي از سوي نويسنده اش بروز مي يابد . به عبارت بهتر داستان هايي در رديف فانتزي قرار مي گيرند كه برآمده از خيزش دروني نويسنده شان باشند ، اين داستان ها روايت هاي فانتزي را نقل نمي كنند بلكه خود ذاتاٌ خيالي و فانتزي اند . شكي نيست كه اين نظريه جاي بحث فراوان دارد ولي به هر حال ناب و نزديك به حقيقت هم هست و مي تواند حُسن ختام مناسبي براي مبحث چرخش ها باشد ، نظريه اي محكم و قابل دفاع ـ چرا كه كائيو اهل گزافه گويي نيست ـ و يكي از مواردي كه آن را تأييد مي كند همين خودجوش بودن چرخش هاست و اينكه چرخش ها حتي مي توانند نويسنده را دور زده و داستان را به سمتي سوق دهند كه او هرگز فكرش را هم نمي كرده است . دوستدار شما 1 – Caillois , Roger 2- Anthologie du fantastique