ماه کجاست؟(منتشر شده در دوچرخه)
MIRAR LA LUNA
ماه كجاست؟
نوشته: ماريا آلبارِز ـ نويسنده آرژانتيني
ترجمه: رامين مولايي
شبي نسبتاٌ گرم و تابستاني از شب هاي پاياني ماه دسامبر # ، براي هواخوري از اتاقكي كه چند ساعتي بيشتر از اقامتم در آن نمي گذشت ، بيرون زدم . شبي دلچسب و زيبا بود و اطراف من از سكوت و آرامش لبريز! در هوا چيز غريب و مجذوب كننده اي موج مي زد كه نمي دانستم چيست ؟ و آسمان صاف و بدون ابر بالاي سرم ، مانند اقيانوسي پر راز و رمز به نظر مي رسيد .
ناگهان ميل شديدي پيدا كردم كه ماه را در آن آسمان زيبا تماشاكنم . براي همين نگاهم را براي ديدنش در آسمان چرخاندم و چرخاندم ، اما نبود! در هيچ گوشه اي از آسمان آن را نمي ديدم! عينك ام را زدم، ولي باز هم نديدمش! شيشه هاي عينك ام را حسابي تميز كردم و دوباره به چشم زدم، نخير! بي فايده بود، هيچ اثري از ماه ديده نمي شد. يادم آمد كه در اتاقكم يك تلسكوپ متحرك دارم. مدت زيادي با عدسي هاي قوي تلسكوپم سرتاسر آسمان را گشتم اما باز هم نتوانستم ماه را ببينم. حتي كوچكترين نشانه و نوري هم از آن ديده نمي شد! ابري هم در كار نبود و آسمان ستاره باران بود.
با دقت به تقويم نگاه كردم ، آن شب ، چهاردهم ماه بود، شب قرص كامل ماه، پس چطور ممكن بود از ماه خبري نباشد؟ يعني كجا مي توانست پنهان شده باشد؟ بالاخره بايد يك جايي از همين آسمان مي بود! سرسختانه تصميم گرفتم منتظرش بمانم.
اول با اطمينان و اميد فراوان، كم كم با بي حوصلگي، بعد با كنجكاوي و دو دلي و همينطور اضطراب و دست آخر با نگراني شديد انتظارش را كشيدم. صبر كردم و باز هم صبر كردم تا جايي كه ديگر صبرم سرآمد و براي چندمين بار با دقت آسمان را كاويدم ، ولي نتيجه اي نداشت. ماه نبود كه نبود
بعد از چند دقيقه، وقتي توانستم كمي بر نااميدي ام غلبه كنم، براي خودم يك فنجان قهوه ريختم و آرام آرام مشغول نوشيدن شدم. قهوه ام تمام شد، ولي ماه پيدايش نشد! دوباره براي خودم قهوه ريختم . دومين فنجان قهوه هم كه به آخر رسيد باز از ماه خبري نشده بود. بعد از دهمين فنجان قهوه هم هنوز ماه در آسمان ديده نمي شد و قوري قهوه هم ته كشيده بود! . . . اما احتمال ديگري هم وجود داشت! يك تقويم نجومي در كوله پشتي ام داشتم، به سراغ آن رفتم. ولي نه ، براي امشب ماه گرفتگي پيش بيني نشده بود. پس آخر چرا ماه آن بالا نبود؟
باز پشت تلسكوپ نشستم و آن را در جهت هاي مختلف چرخاندم و دورترين نقطه هاي آسمان را جستجو كردم . آسمان آن شب مانند بسياري از شب هاي ديگر اعجاب انگيز بود . ناگهان از روبرو شدن با چيزي كه اصلاٌ انتظارش را نداشتم جا خوردم . در دوردست هاي آسمان ، در لابلاي كهكشان هاي عظيم با ستاره ها و سياره هاي بي شمار و اجرام آسماني ناشناخته كه در فضاي بي انتها در گردش بودند ، سياره كوچكي ديدم با تابلويي كه روي آن نوشته شده بود : “ زمين” !
تلسكوپ را روي بالاترين درجه دقت تنظيم كردم و به صورتي كاملاٌ واضح توانستم در بالكن خانه ام پيراهن و شلواري را كه پيش از پوشيدن لباس مخصوص فضانوردي به تن داشتم و حالا روي طناب رخت آويزان بودند ، ببينم! داخل خانه ، در اتاق ناهارخوري همسر و بچه هايم مشغول خوردن پيراشكي گوشت بودند و برنامه خبري تلويزيون را نگاه مي كردند. درست در همان لحظه تلويزيون با نشان دادن عكسي از من و به نقل از “ مركز تحقيقات ويژه فضايي” گزارش مي داد كه من ، بي هيچ مشكلي بر سطح كره ماه فرود آمده و در ايستگاه تحقيقاتي مستقر شده ام! . . .
آرام گرفتم! و در حاليكه از شكوه و سكوت شبانه غرق لذت بودم و از تماشاي آن همه زيبايي دهانم بازمانده بود، از اينكه مي ديدم اينجا، روي كره ماه هم مثل هميشه حواسم پرت است ، تعجب كرده بودم!
# شب هاي پاياني دسامبر ـ يعني آخرين ماه سال ميلادي ـ ، برابر با شب هاي اوايل دي ماه در تقويم ماست ! ولي بايد توجه داشت كه در كشورهاي واقع در نيمكره جنوبي زمين ـ مانند آرژانتين ، برزيل ، شيلي ، استراليا و . . . ـ اين روزها همزمان با شروع فصل تابستان هستند .